نتایج جستجو برای عبارت :

پند گنجشک (نصیحت گنجشک)

گنجشک با خدا قهر بود . روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه می دارد ...
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه ب
گنجشک نر در حالی که می دونه در چه موقعیت خطرناکی قرار گرفته، اما فداکارانه گنجشک ماده رو از موقعیت خطرناک دور نگه داشته و با به خطر انداختن جان خودش داره گنجشک ماده رو در محیطی امن تر تغذیه می کنه. شما حاضرید چنین ریسکی رو برای خانم تون بکنید؟!
 
 
 
ادامه مطلب
حکایت کرده‌اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى رنگین و لطیف، به یک درهم خرید تا به خانه آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و مرد را گفت: «در من فایده‌اى براى تو نیست. اگر مرا آزاد کنى، تو را سه نصیحت مى‌گویم که هر یک، همچون گنجى است. دو نصیحت را وقتى در دست تو اسیرم مى‌گویم و پند سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى‌گویم. مرد با خود اندیشید که سه نصیحت از پرنده‌اى که همه جا را دیده و همه را از بالا نگریسته اس
شب که شد گنجشک کوچکمیهمان خانه مان شد.قلب کوچولویم آن وقتزود با او مهربان شد.
دیدم او تنها نشستهبی صدا بالای دیواربا خودم گفتم طفلیگم شده مامانش انگار
من به او با مهربانییک کم آب و دانه دادمتوی یک بشقاب کوچکشام گنجشکانه دادم
دانلود آهنگ محسن چاوشی گنجشک پریده
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * گنجشک پریده * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , محسن چاوشی باشید.
دانلود آهنگ محسن چاوشی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Mohsen Chavoshi called Gonjeshke Paride With online playback , text and the best quality in mediac
متن اهنگ محسن چاوشی به نام گنجشک پریده
ای یار جفا کرده پیوند بریده این بود وفاداری و عهد تو ندیدهدر کوی تو معروفم و از روی تو محروم گرگ دهن آل
بسم الله
 
گاهی یاد صدای صبح گاهی گنجشک های چنارهای خیابان های شهدا و شاهد می افتم...سیل عظیم جمعیت گنجشک ها روی درخت های چنار بلند... صدای جمعیت گنجشک های در تکاپوی جمع کردن دانه ها...و درخت انگور حیاط خانه ی پدری در فصل بهار با برگ های تازه جوانه زده...و بدتر از آن یاد صبح گاه های روستای مختار و باغ های میوه کنار خانه قدیمی مرحوم پدر بزرگم...صبح گاه های روستا سرد و لذت بخش بود..یادش بخیر..
 
اینجا گاهی اتفاقی متوجه بارش باران می شویم.. حتی بالکن خان
نصیحت های جالب گنجشک به مرد دمشی
حکایت 3 پند گنجشک
حکایت
کرده اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى زیبا، به یک درهم خرید تا به
منزل آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و به
مرد گفت:« در من سودی براى تو نیست. درصورتی که مرا ازاد کنى، تو را سه
پند مى گویم که هر یک، مانند گنجى است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى
گویم و نصیحت سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم.
مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که
نصیحت های جالب گنجشک به مرد دمشی
حکایت 3 پند گنجشک
حکایت
کرده اند که مردى در بازار دمشق، گنجشکى زیبا، به یک درهم خرید تا به
منزل آورد و فرزندانش با آن بازى کنند. در بین راه، گنجشک به سخن آمد و به
مرد گفت:« در من سودی براى تو نیست. درصورتی که مرا ازاد کنى، تو را سه
پند مى گویم که هر یک، مانند گنجى است. دو پند را وقتى در دست تو اسیرم مى
گویم و نصیحت سوم را، وقتى آزادم کردى و بر شاخ درختى نشستم، مى گویم.
مرد با خود اندیشید که سه پند از پرنده اى که
داستان کوتاه: گنجشک گریان شد بر در سوراخ ساختمان که لانه اش بود نشست و گریان گفت خدایا تا به کی ما دود بخوریم ما همه خواهیم مرد تا کی آب گند جوب خدایا تا کی با هزاران زحمت نان خشکی بدست آوریم وقتی نانوایی ها بسته شد و همه خوابیدند و ظهر شد از دوری مردم خبیث که فقط به فکر خراب کردن دنیای خویشند نانی بدست آوریم گریان بود و می نالید و جیک جیک میکرد و میگفت ما همه خواهیم مرد انسان ها همه ما گنجشک های شهر را  خواهند کشت تا اینکه خوابش برد و میدید در خ
- منم دوست داشتم آدم موفقی باشم.
+ چرا نیستی؟
- روزی روی نیمکت از رو رفته پارک نشسته بودم. توجه ام را گنجشکی جلب کرد که مدام از شاخه درخت به پایین سقوط می کرد و سپس به بالا درخت صعود! خیره تر که شدم دیدم گنجشک دیگری که از این دنیا رخت بسته است، در حالی که تکه نان خشکیده ای در دهانش دارد در کنار تنه درخت پیر افتاده است. موضوع اینجاست هر دو گنجشک نر بودند. گنجشک زنده می توانست نان خشکیده را از دهان گنجشک مرده به رباید و در خانواده اش یک آدم موفق لقب بگ
از داخل آکواریوم شیشه ای با تخم های سفید و سیاه بر سر 
جمعیتی توده از گنجشک های بال شکسته 
نگاه مات مبهوت،خیره بر چهره های دررون آکواریوم
عده ای مثل لنجنخواران چسبیده به آکواریوم 
ترس از مردن در هوای آزاد 
ترس از کشته شدن، از نوک زدن گنجشک ها
لنجنخوارانی که هیچوقت نتوانستند شنا کردن را یاد بگیرند
 اما
 ادعاهای بزرگ بدون عمل دارند ....
امروز یه گنجشک افتاده بود وسط خیابون 
فکر کنم خورده بود به شیشه ماشینی چیزی ..
یهو متوجهش شدم قبل اینکه ماشینا لهش کنند پریدم وسط خیابون و برش داشتم...
قلبش تند تند میزد و بیحال بود..
هر کاری کردم اب نخورد و هی چشاشو باز میکرد نگاه میکرد..
همونطور که تو دستام گرفته بودمش سوار تاکسی شدم تا زودتر برسم خونه شاید بتونم برسونمش بیمارستان حیوانات نزدیک خونه.. 
اما از تاکسی که پیاده شدم ... یهو دیدم هر دو تا چشاشو باز کرد و بالهاشو یه تکونی داد و یهو قلبش
من مثل شب های گذشته خواب خوشبختی ندیدم، متاسفم. کنار هم بودن یک رویا نبود، یک انتخاب بود از جانب شما، متاسفم که من نبودم. دو روز پیش وقتی هوا در حال تاریک شدن بود روباه مکار مزرعه آمد کنارم لب رودخونه نشست و گفت: انسان ها دو جوراند. ادمهای که بد اند و حیله خوب بودن بلدند و ادمهای که خوب اند و از خوب بودنشون ناراحت اند. گاهی می توان تاسف جوجه گنجشکی خورد که بعد از اولین پرواز، باد شدید امد و به صخره خورد. من بادِ بودم که مقصر شناخته شد! و شما صخره ا
 
سنگ ها را نمی دانم .اما گنجشک ها مفت نیستند !قلبشان می تپد .نگویید سنگ مفت ، گنجشک مفت .بعضی آدم ها ؛ ناخواسته ؛ همیشه متهم اند !همیشه مقصرند بخاطر سکوتشان .مهربانی شان .گذشت شان .بی کینه بودن شان .کمک نخواستن شان .بی آزار بودن شان !گویی جان می دهند برای اتهام بستن .و از همه بدتر این که خوبی های شان زود فراموش می شود !
 #عادل_دانتیسم
خانه را که تعمیر کردیم، اطراف پنجره را گچ نگرفتیم. دیشب از روزنه های کنار پنجره یک گنجشک سیاه بخت وارد اتاقم شده و خودش را دیوانه وار به در و دیوار میکوبید. دمش کنده شد، بالهایش تمام زخمی شد. 
من در همان حالت خواب و بیداری، پنجره اتاق را باز کردم تا خودش را نجات بدهد. در همان حال به رخت خواب برگشتم و به خواب عمیقی فرو رفتم. 
با صدای اذان که در گوشم سوت کشید بیدار شدم و به اطرافم نگاهی انداختم. هوا خیلی سرد و کشنده بود و من تنم در برابر سرما نازک و
یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شدند
دراز کشیده‌ام روی تخت و قصد باز کردن چشم‌هایم را ندارم. از قبل پنجره را کمی باز گذاشته بودم و حالا صدای گنجشک‌ها اتاق را برداشته. شرایط مطلوبیست. نفس عمیق می‌کشم و به غرغرهایشان گوش می‌کنم. چیزی نمی‌فهمم. لابد یک مشت خاله گنجشکه، غروبی جمع شده‌اند دور هم و دارند به زبان گنجشکی، از در و همسایه باهم حرف می‌زنند. مثلا خاله گنجشکهٔ شمارهٔ یک به خاله گنجشکهٔ شمارهٔ دو می‌گوید: «شنیدی پسر کوچیکهٔ گنجشک کله‌سیاه دیروز چه کرد؟ پی‌پی‌اش را صاف
با خوشحالی می‌دوید سمت گنجشک‌هایی که روی زمین نشسته بودند، تا می‌خواست خوشحالیش را با "رسیدن" کامل کند، گنجشک‌ها می‌پریدند. بهانه می‌گرفت که "توتو" ها را می‌خواهد، که چرا می‌روند...
حاشیه:
با خودم فکر می‌کنم شبیه بچه‌ای هستم که دلم پی یک پرندۀ نشسته می‌رود. پرنده‌ای که کارش پریدن و رفتن‌ست. هیچ‌چیز موقتی‌تر از نشستن یک پرنده نیست...
یا دائمُ یا قائم...
انما هذه الحیاة الدنیا متاع و ان الاخرة هی دار القرار (غافر/39)
من آن گنجشک در زمستان هستم که خداوند در لانه ام نه سقف ساخته و نه مرا به خواب زمستانی می برد. مرا رها کرد و گفت اگر تا بهار زنده ماندی پاداش می گیری. نه اونقدر زیبا هستم که در قفس حبس شوم و نه یاری تا خود را در آغوشش افکنم. من یک رها شده هستم که نیازم برای دیگری یک بودن است. درختان خشکیده و پنجره ها بسته، کدام نور امیدی برای پرستیدن. من کافر نشدم که شیطان هم از درس عبرت من آموخته است. می گویند: باید مرد؟! اما مرگ پایان دهنده رنج ها نیست. این را زمانی
با خوشحالی می‌دوید سمت گنجشک‌هایی که روی زمین نشسته بودند، تا می‌خواست خوشحالیش را با "رسیدن" کامل کند، گنجشک‌ها می‌پریدند. بهانه می‌گرفت که "توتو" ها را می‌خواهد، که چرا می‌روند...
حاشیه:
با خودم فکر می‌کنم شبیه بچه‌ای هستم که دلم پی یک پرندۀ نشسته می‌رود. پرنده‌ای که کارش پریدن و رفتن‌ست. هیچ‌چیز موقتی‌تر از نشستن یک پرنده نیست...
یا دائمُ یا قائم...
انما هذه الحیاة الدنیا متاع و ان الاخرة هی دار القرار (غافر/39)
محبوبم؛ دست های مهربان و پاهای نجیب و فرمان برداری دارم اما مرا به جاهایی میبرد که شما انجا نیستیددست های مهربانم شب ها سرم را نوازش میکنند.گاهی دست راستم را میبینم که زنبیلی گرفته و دست چپم پرتقالی از درون زنبیل بر میدارد .پرتقال ها بوی شما را میدهند و سیب ها هم و جعفری ها و ترخون ها و ریحان ها هم بوی شما را میدهند.محبوبم دیروز تماما جمعه بود کنار خیابان ایستاده بودم انسو تر درختی بود مملو از ازدحام گنجشک ها میخواستم مشتی گنجشک برایتان بیاور
 
 
 
بگذار گنجشک‌های خُرد در آفتاب مه‌آلود بعد از ظهر زمستان       
  به تعبیر بهار بنشینندو گل‌های گلخانه در حرارت ولرم والر به پیشواز بهاری مصنوعی بشکفند.سلام بر آنان که در پنهان خویش   بهاری برای شکفتن دارند
و می‌دانند هیاهوی گنجشک‌های حقیر، ربطی با بهار ندارد  حتی کنایه‌وار!
بهار غنچه سبزی است که مثل لبخند باید بر لب انسان بشکفد
بشقاب‌های کوچک سبزه، تنها یک «سین» به سین‌های ناقص سفره می‌افزاید
بهار کی می‌تواند این همه بی‌
یکی بود یکی نبود توی جنگل های استرالیا کنار یک رود خانه درخت بزرگی قرار داشت که کبوتری با جوجه هایش روی آن درخت زندگی می کردند هر چه جوجه ها بزرگتر می شدند به غذای بیشتری نیاز داشتند برای همین کبوتر مادر و پدر با هم به دنبال غذا رفتند.
یک روز که جوجه ها تنها مانده بودند، یک گنجشک قشنگ پر زد کنار لانه جوجه ها نشست، جوجه ها که تابحال هیچ پرنده ای جز مادر و پدر خودشان ندیده بودند با دیدن گنجشک از ترس سرهایشان را زیر پرهایشان کردند «مثلا پنهان شد
  
خرمالوها را به گنجشک ها بفروش: ماجرای خواستگارهای دختر داستان دنبال کردنیست
 
خرمالوها را به گنجشک ها بفروشنویسنده: محمد حنیفانتشارات جمکران
خلاصه:
ماجرای دختری به نام ریحانه که ۴ خواستگار سمج همزمان دارد. او خودش در ابتدا یکی از آنها را می پسندد ولی بعد متوجه می شود یکی دیگرشان که نامش امیریل است از همه بهتر است ولی پدر خانواده پسرعمه ریحانه را قبول می کند و ریحانه به خاطر بیماری قلبی پدر کوتاه می آید و تن به ازدواج می دهد و بعد با خیانت
باران. باد. درخت. گنجشک. گنجشک؟ ترقه. صدا. دعوا. خانه. الگو. الگو. الگو. الگو. ذهن. هنر. حال. هنر. هنر. هنر. درس. دوست. شیشه. چای. آبی. خالی. محبت. نخواستن. نخواستن. نخواستن. نوشته. فیلم. صدا. حرکت. خسته. خیال. سیاه. سفید. رنگی. لباس. آبی. آسمان. رعد. برق. وبلاگ. کلمه. الگو. الگو. الگو. الگو. ایده. تلاش. نظر. خیال. تلاش. وَهم. تلاش. تلاش. تلاش.
اولین جوانه های سبز معصوم از شاخه ها سربرمی آورد. ننه داد میزند: سنگ به شکمتان ببندید! جوانه درختمان را نخورید مرگ خورده ها!
من هم با طعنه و شوخی میگویم: ننه جان! اصلا من این درخت را برای گنجشک ها کاشته ام. این ها هم خدایی دارند، بفرمایید شکم این بی زبان ها نباید سیر بشود؟
اخمهایش را در هم میکشد و با جدیت میگوید: خوبه خوبه! پس فردا این گنشجک ها را بیار توی اتاق، براشون غذا بپز، دورشون راه برو، بهشون هم بگو ننه.
از روی لج، یکی از کتابهایم را برمیدار
طبقه سوم ساختمان پزشکان، توی مطبش، پشت پنجره ایستاده است. آخرین بیمارش همین چند لحظه پیش رفت. امروز کمی زودتر مطب را ترک می کند تا به دیدن ننه یوسف برود. کمی خسته است شاید هم کلافه! روسریش عقب رفته، دسته ای از موهاش روی پیشانی اش ریخته اما دستانش پی مرتب کردنشان نمی رود. هر وقت می خواهد به دیدن ننه یوسف برود حال و روزش همین است. ناآرام می شود و دل آشوبه می گیرد؛ اما دلتنگی مجالی به پیشروی این تشویش نمی دهد. نگاه همیشه گله مندش را به آسمان می اندا
بالاخره نقاشی اش تمام شده بود و بوم بزرگ را به زحمت روی دیوار نصب کرده بودم. تصویرش تمام دیوار پذیرایی را پر کرده بود. چند قدم عقب رفته بودم و با دقت به نتیجه ی کارم نگاه می کردم؛ برش های تکه تکه شده از فرش و گلیم های دستباف، با رنگ های لاکی و اناری... همین طور به ترکیب بندی هر قطعه نگاه می کردم و از خودم متشکر بودم؛ "خوب کار کردیا!... آفرین!!" یکباره اما نمی دانم چطور سوراخ کوچکی از وسط بوم باز شد و جثه ی ریز و نحیف یک گنجشک از آن بیرون زد. گنجشک ِبیخی
گنجشکه نشسته رو شاخه درختی که تو حیاط شرکته، گردنش رو هی میچرخونه این طرف و اون طرف و نوکش رو فرو میکنه بین پرهاش، از پشت پنجره بهش میگم، انقدری پرنده شناسی حالیم نیست که بفهمم داری چیکار میکنی، اما چطوره که تو گردنت درد نمیگیره با این همه چرخش اما گردن من حتی بدون این چرخشها درد داره؟!
 
یه نگاه عاقل اندر سفیه میکنه و باز نوکش رو فرو میکنه بین پرهاش.
 
شاکی میشم و میگم اونجوری نگاهم نکن! خب جوابمو بده!
 
نوکشو با ناز و کرشمه از تو پرهاش در میار
تو درخت سبز تناوریکه شاخه‌هایت در هر بهارگنجشک های شهر را بی منت، به مهمانی می‌خواندو منپیرمردی خسته را می‌مانمکه شخم زدهتمام خاک سرزمین اش رااز غرب تا شرقو اکنون زیر سایه ی آن درختخستگی یک روز سخت را از تن بیرون می‌‌کند.
 #سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)
نشسته‌ام روی تخت و تکیه داده‌ام به دیوار کناری. از تخت بالا، می‌شود بیرون را از پنجره دید. چون دریچه‌های کوچک‌تر بالای پنجره با کاغذکادو گل‌گلی پوشیده نشده‌اند. 
   بیرون را نگاه می‌کنم. چشمم می‌خورد به بلوک کناری، طبقه دوم جلوی پنجره چیزی ریخته‌اند. گنجشک‌ها و پرستوها( مطمئن نیستم اسمشان پرستو باشد. بال‌های مشکی دارند و کشیده‌تر از گنجشک‌ها هستند. صدای دلنشینی هم دارند. همین حالا سرچ کردم و سرک کشیدم که با عکس پرستوهای گوگل مقایسه
خاطرات ِ چادر مشکی
 
 
گفت: به خدا اعتقاد داری ؟گفتم: با تمام وجود حس اش کردمگفت: چه جوری ؟گفتم: هر کسی خودش باید خدا رو یه جوری پیدا کنه حس کنه یا شایدم لمس اش کنه و صداشو بشنوه منم وقتی هشت سالم بود دنبال خدا گشتم میخواستم ببینم اصلا هست یا نهمیخواستم ببینم اون خدایی که پنج شنبه ها توی صف مدرسه بعد از دعای فرج سه بار بلند صداش میکردیم و میگفتیم خدااا اصلا صدامونو میشنوه !؟میخواستم پیداش کنم و بهش بگم ارزوهامو... فکرامو ...تصوراتمو چیزی ازش نم
صبح قشنگیه :)
اواز گنجشک و خنکی هوا و ســــــــــکــــــــوتـــــــــــــــــــ!
یه لیوان چای ریختم تا خواب رو از سرم بپرونه.
میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست.امیدوارم باقی امروز هم مثل صبحش باشه!
+ کجایی آلاء دلم برات تنگ شده...
❆ سرگذشت:
 
خیابان های شهرپر استاز آواز تنهایی منچگونه نمیشنوی,سرگذشتم را؟!نقل زبان تمام گنجشک های شهر است.
 
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)#شعر_کوتاه┏━━━━━━━━━━•┓@ZanaKORDistani63@mikhanehkolop3https://www.instagram.com/zanakordistani?r=nametaghttp://mikhanehkolop3.blogfa.com
درد دارم همیشه .
نمیدونم کجام درد میکنه و چرا !
ذهنم
روحم
روانم
دلم
نمیدونم واقعا .
وراجی میکنم .
الکی میخندم .
فعالیت میکنم .
همه اش واسه اینکه کسی نفهمه که درد دارم . دردم شده حریم خصوصی .
حریمی که شده گوشه ی این وبلاگم .
خوبی مخاطب خاموش همینه دیگه .
فکر میکنی داری توی دفترچه ی یادداشت رمز دار مینویسی . یادداشت های کاملا یواشکی !
بی خیال ربات ها که پست هام را کپی میکنن .
بی خیال اونایی که میخونن و سکوت میکنن .نه من میشناسم شون نه اونا منو.
بی خیال او
5️⃣یکی از مشغولیت‌های ماها که پارکینگ نداریم نقاشی است. نقاشی گنجشک‌ها روی شیشه ماشینم معمولا سیاه و سفیده. ولی یه مدته که از رنگ‌های قرمز و بنفش هم توی نقاشی‌ها استفاده می‌کنند؛ این نشون میده که توتا رسیدن. + وقتی بیشتر دقت کردم دیدم از نارنجی رقیق هم به ندرت استفاده شده؛ اگه گفتید این رنگ رو از کجا میارن؟


6️⃣براى سمینارى کویت رفته بودم. با دکتر عبدالله نفیسى در خانه اش دیدار کردم. او موضعى ضد ایران، ضد شیعه، ضد انقلاب اسلامى و حزب الل
  تنها
تکان دست تو کافی بود تا سیب ها رسیده فرو ریزند
 از شاخه های ترد جوان ناگاه گنجشک های
زمزمه برخیزند
 
 آن شاخه های ترد جوان هر صبح پیچیده
در حلاوت لحنت بود :
"این سیب ها رسیده تر از صبح اند 
، این سیب ها چه وسوسه انگیزند"
 
بعد از بهار های پیاپی باز گنجشک ها
هنور همین جایند
گنجشک ها ادامه ی خورشیدند ، گنجشک ها
ترنم یکریزند
 
شب عاشقا نه های مرا مهتاب با موج موج
چشمه ،رها می برد
از کوچه  باغ ها که درختانش شهری
غزل به شیوه ی تبریزند
 
با هر نسیم
تن و بدنم می لرزد، وقتی میبینم گنجشک ها از سرمای زیاد، خودشان را روی سیم برق ها باد کرده اند!
ترس این را دارم که ناگهان بترکند. به طور بیمارگونه ای کل روزم را به این موضوع فکر میکنم. شاید اینها مقدمه مرضی سمج باشد، شاید اینها همه نشانه است!
هیچ کس هیچ وقت هیچ قصه ای را برای همیشه ناگفته نمی گذارد.
آن که می گوید بعضی حرف ها را دوست ندارد به کسی بگوید ، در حقیقت دوست ندارد به تو بگوید.
آدم تمام فکرهایی که کرده را یک روز می گوید. بالاخره می گوید اما بعدش دوست دارد بقیه فراموش کنند چه گفته است ، آخر آدم رازهایی دارد که نباید کسی بداند ولی ناچار است بگویدشان که خالی شود.
از لبخندهای صبح و انرژی های مثبت تهوع آورش که بگذری می دانی آدم موجود مفلوکی ست. می گوید و می خواهد نگوید.
به خودت فک
دلم به بوی تو آغشته استسپیده‌دمانکلمات سرگردان برمی‌خیزندو خواب آلوده دهان مرا می‌جویندتا از تو سخن بگویمکجای جهان رفته‌ای؟نشان قدم‌هایتچون دان پرندگانهمه سویی ریخته استباز نمی‌گردی، میدانمو شعرچون گنجشک بخارآلودیبر بام زمستانیبه پاره یخیبدل خواهد شدشمس لنگرودی
 
  
خرمالوها را به گنجشک ها بفروش: ماجرای خواستگارهای دختر داستان دنبال کردنیست
 
خرمالوها را به گنجشک ها بفروشنویسنده: محمد حنیفانتشارات جمکران
خلاصه:
ماجرای دختری به نام ریحانه که ۴ خواستگار سمج همزمان دارد. او خودش در ابتدا یکی از آنها را می پسندد ولی بعد متوجه می شود یکی دیگرشان که نامش امیریل است از همه بهتر است ولی پدر خانواده پسرعمه ریحانه را قبول می کند و ریحانه به خاطر بیماری قلبی پدر کوتاه می آید و تن به ازدواج می دهد و بعد با خیانت
دلم به بوی تو آغشته استسپیدهدمانکلمات سرگردان برمی‌خیزندو خواب آلوده دهان مرا میجویندتا از تو سخن بگویمکجای جهان رفتهای؟نشان قدم‌هایتچون دان پرندگانهمه سویی ریخته استباز نمیگردی ، میدانمو شعرچون گنجشک بخارآلودیبر بام زمستانیبه پاره یخیبدل خواهد شدشمس لنگرودی
 
چند بار تلاش کرده ام که برای او مفصل مطلبی بنویسم ولی هر بار ترسیده ام. برای من که کمی نوشتن بلدم و لذت میبرم از این کار، پا گذاشتن در حال و هوای حاج قاسم و خلق کلمه و ساختن جملات برای آن عزیز سفرکرده خیلی دشواره...
گنجشک را چه زهره ی هم آشیانی ات؟
 
باران
این اشک آسمان
این دانه های ریز سخاوت
سیراب می کند
صحرای تشنه کام دلم را.
گل ها
گل های پر طراوت و زیبا
لبریز یک محبت بی پایان
در انتهای سال سترون.
گنجشک ها چه شاد و قناری
خوشحال از این بهار شکوفا.
اینجا نشسته ام به کناری
در انتظار آمدن تو
همراه نوبهار فریبا
باشد که این بهار
باشد که این زلال سرازیر در زمان
لبخند بر لبان تو بنشاند
در لحظه لحظه های چنین فصل آشنا
+ فکر میکنم سال 87-88 بود که تو رمان زنان کوچک خوندم که شخصیت های داستان به هم قول دادن که تو یه برگه بنویسن که 10 سال آینده می خوان چی بشن، و بعد ده سال آینده به این برگه نگاه کنن ببینن به چیزایی که می خواستن رسیدن یا نه.
واضحهه که منم همچین چیزی رو تو تدارک دیدم، البته تو ذهنم.
خب فکر میکنم، امسال اون موعد ده ساله ی من هم فرا رسیده.
مشتاقم بدونم تا پایان سال به چند تا از چیزایی که می خواستم رسیدم.
+ کتاب دوم امیلی تموم شد.
+ یکی از دوستان دور، یه زمانی
بسم الله الرحمن الرحیم
همین الان که داشتم میومدم سر کار و زمزمه میکردم سر من پیش کسی خم نشد اما پیش پاهای تو افتاده گی داره...و غرق شده بودم در یک فکر رویایی
یکهو یه چیز سیاه روی شیشه دیدم و چشامو بستم و یک تکونی خوردم فکر کنم گنجشک بود :(
حتی جرات نکردم ماشینو نگه دارم ببینم چش شد؟
خیلی حالم بده بدنم داره مور مور میشه...
نتیجه اخلاقی: ماشین دست خانوم جماعت ندین
+آیا میدانستید من از ماه رمضون تا الان نهار نخوردم؟
#تغییر سبک زندگی
معلوم نیست این ترم چی بشه، دقیقا بین زمین و آسمون گیر کردیم، نمیدونیم بخونیم، نخونیم، چی بخونیم، و... 
ولی اصلا دوست ندارم حذف ترم کنم و یه ترم عقب بیافتم:(
پیام معاون آموزشی رو که خوندم گفته بود تابستون کلاس داریم. خب اینم از این. تابستون پر... 
بگذریم
فعلا سعی می کنم زندگی را زندگی کنم. 
صدای جیک جیک گنجشک ها از پشت پنجره میاد تو اتاقم. همراه با صدای باد. اونقدر به این صداها عادت کرده بودم که هیچ وقت نمی شنیدمشون. عادت چه می کنه با آدم. 
به کسی کینه نگیرید!دل بی کینه قشنگ است!به همه مهر بورزیدبه خدا مهر قشنگ است!دست هر رهگذری را بفشارید به گرمیبوسه هم حس قشنگی است!بوسه بر دست پدربوسه بر گونه مادرلحظه حادثه بوسه قشنگ است!بفشارید به آغوش عزیزانپدر و مادر و فرزندبه خدا گرمی آغوش قشنگ است!نزنید سنگ به گنجشکپر گنجشک قشنگ است!پر پروانه ببوسید!پر پروانه قشنگ استنسترن را بشناسیدیاس را لمس کنید!به خدا لاله قشنگ استهمه جا مست بخندید!همه جا عشق بورزیدسینه با عشق قشنگ است!بشناسید خدا ر
کجا می‌روی؟
یک امشب را کمی بیشتر بمان!
"با چشم‌هایت حرف دارم"
می‌خواهم برایت از جاده‌های بی‌کس شب بگویم
از سوسوی تنهایی ماه در شب‌های بی‌ستاره
از کبودی چشم‌های دریا در شب‌های فراق موج
کجای می‌روی؟
قدری بیشتر بمان!
می‌خواهم تا صبح برایت شاملو بخوانم!
یا نه، بمان تا برایت آیدا بخوانم در شب‌های بی‌ احمد
مفاتیح بخوانم ،فراز به فراز دعای اجابت
بمان!
می‌خواهم برایت آواز بخوانم
چنگ بزنم
شاید هم تا سپیده یک نفس در شیپورها بدمم
باید تمام مرد
من خوب نیستم، با این‌حال از صدای گنجشک‌ها لذت می‌برم و منتظرم تمشک‌های ملس جنگلی از راه برسند، می‌خندم و مادربزرگ را سفت و سخت در آغوش می‌گیرم. من خوب نیستم، با این‌حال به کاکتوس‌هایم آب می‌دهم و با یادآوری اینکه تولد امسالم در روز پنج‌شنبه است، لبخند می‌زنم. حال آدم‌ها را می‌پرسم و وقتی جواب نمی‌دهند، به تریج قبایم برمی‌خورد و سعی می‌کنم قدر آدم‌هایی که حال مرا می‌پرسند بیشتر بدانم. به گمانم زندگی همین است. مجموعهٔ خوب‌بودن‌ها
خونه رو تمیز کردم در حد خونه تکونی حالا نشسته ام و با نگاه کردن ب خونه غرق در لذت می شوم بوی مایع لباس شویی ک رایحه ی  گل دارد پنجره ها باز هستند و صدای جیک جیک گنجشک ها می آید عود روشن کردم خانه در آرامش کامل بوی عشق و زندگی می دهد و من شکر گزار پروردگارم هستم بابت زنده بودن، بابت عشق، بابت زندگی ، بابت همه چیز خدایا ممنونتم
روزی می‌آید که تو دیگر نیستی
و صدای تو را باد خواهد برد
یاد تو خنجری‌ست که روحم را می‌درَد
و همان دم کلاغی از سرْشاخه‌‌ٔ لختِ درخت می‌پرد
بین خودمان باشد، آن روز آمده
تو نیستی و فصل ها با شتابی بی‌شرمانه از هم سبقت می‌گیرند
و من نگران چال روی گونه‌ات هستم،
نگران گُلی که آخرین بار تویش کاشته بودم
عزیزِ دردانه
از وقتی که نیستی خرمالوی کال چنان حلاوتی دارد که انار می‌خوش، شوکرانی بیش نیست
این روزها گنجشک‌ها هم شانه‌هایم را پس می‌زنند
ت
به کسی کینه نگیرید!دل بی کینه قشنگ است!به همه مهر بورزیدبه خدا مهر قشنگ است!دست هر رهگذری را بفشارید به گرمیبوسه هم حس قشنگی است!بوسه بر دست پدربوسه بر گونه مادرلحظه حادثه بوسه قشنگ است!بفشارید به آغوش عزیزانپدر و مادر و فرزندبه خدا گرمی آغوش قشنگ است!نزنید سنگ به گنجشکپر گنجشک قشنگ است!پر پروانه ببوسید!پر پروانه قشنگ استنسترن را بشناسیدیاس را لمس کنید!به خدا لاله قشنگ استهمه جا مست بخندید!همه جا عشق بورزیدسینه با عشق قشنگ است!بشناسید خدا ر
الی نوشته دلش می خواهد وقتی می میرد تبدیل به خاکستری شود که به دریا می رسد و به گونه ای در چرخه ی طبیعت بماند. من با خواندنش یادم افتاد که دلم می خواست و هنوز هم می خواهد مستقیم تبدیل به درخت لیمو ترش شوم. که سبز و خوشبو بمانم و پناهی برای گنجشک ها باشم.
آهنگ گنجشک پریده چاووشی رو ریپیته و انگاری اصن این آهنگ اومده تا من باش زندگی کنم :)
یه جای آهنگ میگه در کوی معروفم و از روی تو محروم...
این روزا که همش داره تو خونه میگذره خیلی راجبش فک میکنم 
همش به خودم میگم آخه احمق عاشقیتم مث بقیه نیس :))
چرا تهش باید از یکی خوشم بیاد که خودش یکی دیگه رو دوس داره و از طرف دیگه ذوس دخترشم دوستته :)
از خودم خجالتم میکشم بعضی وقتا..اما بعضی اوقاتم میگم مگه دست خودت بود،خودتم نفهمیدی چیشد ک ب اینجا رسید
نمیدونم بای
خانه اى زیر کوھ سبزھ ھایى ک با نسیم باد تکان میخورند.و بوى سبزه اى ک میاید روحم را از تمام مشکلاتم دور میکند،،،،،
اگر ھرکسى دراین کلبه زیبا با آسمان آبى ک دامنش را برای ابر ھاى سفىید مى گستراند و صدای بلبل ھا و گنجشک ھآ را میشنید،میبود حتما ھمین حس را داشت ک درحال پرواز درآسمان آبیست!!!!
واقعا حیرت انگیز است ک برکوھى مرتفع باشید و ابرھایى ک شبیه پنبه است زیر کوھ دور تا دور در دل آسمان باشد و از بین ابرھا نور چراغ دھکدھ زیر کوھ معلوم باشد را ببینى
عبدالرحمان بن عبدالله ، اظهار مى دارد: در حال مسافرت ، در خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله بودیم . چشم به حمره اى (پرنده اى همانند گنجشک ) افتاد که دو جوجه با خود داشت . ما جوجه هایش را برداشتیم . حمره آمده ، در اطراف ما بال و پر مى زد. هنگامى که رسول اکرم صلى الله علیه و آله مطلع گردید فرمود: چه کسى نسبت به فرزند این پرنده ، مرتکب خلاف شده ، فرزندش را به وى برگردانید.
ای نیرنگ باز!
ای حقه باز!
ای قناری رنگ کن و جای گنجشک بفروش!
ای چوپان دروغگو...
با کیم؟
خوب معلومه با چی توز
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون یا حداقل از همه پنهون از خدا چه پنهون( اه...یکی پیدا نشد درست اینو به ما بگه که بالاخره از کی پنهون؟) ما خانوادتا سوپر چیپس مزمز رو دوست میداریم. البته هنوز عاشقش نشدیم! مزه اش یکم متفاوته و بذائقه ما جور در میاد!
حتی الان که گرون شده ما باز ولش نکردیم
دیروز دیدم چی توز هم سوپر چیپس داره و تخفیفشم خوبه
گفتیم
صبح،یک جور خوبی هوا خوب بود.
از طلوع آفتاب گذشته بود اما،گنجشک ها درست شبیه به دقیقه های پیش از طلوع آفتاب،غوغا می کردند و در هیاهو بودند.
آسمان،ابری-آفتابی بود و تا ابرها کنار می رفتند،آسمان تمامیتِ آبی خود را به نمایش می گذاشت.از آن آبی های پررنگ و پاک.
حس می کردی،انگار بهار فقط دو کوچه با خانه تان فاصله دارد.
حالا ساعت حوالی 15 است و دارد برف می بارد ... 
یه وقتایی یه سـری چیزا برام مهمـه ! کهمیدونم اونام الکیه...
کلیر لعنتی خیلی مزخرفـی خیلی ! باید بهت بگم تا چند مدت دیگه کلا از زندگیم حذفی حذف !بذار تا بیشتر از این به گنجشک وابسته نشدم خودتَ م فراموش کنم ! بعضی از آدمــا همونقدر که کنارشون حالت خوبه همونقدرم حالت بده ! اینجوری نه خوب بودنت مشخصه نه بد بودنت ...
چرا آدمـا اینقدر مزخرفاً آخه ؟ 
نمیدونم چیکار کنم که به آدما وابسته نَشم ؟ اگه میدونید بگید ! ممنونتونم میشم از الان تا هروقت که زنده ام :)
مصاحبه با اون یارو ایتالیاییه که تو نروژ یه lab داشت که روی زیرساخت های اینترنت اشیا کار میکرد را؛ رد شدم. برای 6هفته تو اسلو، کاراموز میخواست و من رزومه فرستادم و قرار مصاحبه گذاشت و مصاحبه کردیم و حالا ایمیل زده و کلی معذرت خواهی که نمیتونیم تو را داشته باشیم و کلی تشکر که وقت گذاشتی و فلان. برای من یک لا قبا چه عزت و احترامی گذاشته بود و من چه افتضاحی در مصاحبه به بار اوردم و چه جواب هایی که به سوال های تکنیکالش ندادم. تو گویی از یک دانشجوی ترم
مصاحبه با اون یارو ایتالیاییه که تو نروژ یه lab داشت که روی زیرساخت های اینترنت اشیا کار میکرد را؛ رد شدم. برای 6هفته تو اسلو، کاراموز میخواست و من رزومه فرستادم و قرار مصاحبه گذاشت و مصاحبه کردیم و حالا ایمیل زده و کلی معذرت خواهی که نمیتونیم تو را داشته باشیم و کلی تشکر که وقت گذاشتی و فلان. برای من یک لا قبا چه عزت و احترامی گذاشته بود و من چه افتضاحی در مصاحبه به بار اوردم و چه جواب هایی که به سوال های تکنیکالش ندادم. تو گویی از یک دانشجوی ترم
امروز شنبه است. ساعت شیش صبح هم هست. هوا بدجوری خوب است. بذار توصیفش کنم.
توده ابری سیاه بالایِ سرم هست و صدای گنجشک‌ها به گوش می‌رسد. البته موسی‌‌کو‌تقی (یاکریم) هم رویِ سیم‌هایِ برق نشسته بود و همان آواز معروفش را سر می‌داد. نم‌نم‌ی باران بر رویِ موزائیک‌هایِ حیاط می‌نشیند. سرم را تا آنجا که امکان دارد رو به آسمان بلند می‌کنم. دهانم ناخودآگاه باز می‌شود.
عجب صبحِ شنبه‌ای شده است. خورشید با نورِ نچندان محکمِ طلائی رنگش، یادآور تلاش در
گفته بودم خوابم نمیبره، لالایی خوند صداشو ضبط کردم.  لالایی شو حفظ بودم همیشه ولی ضبطش کردم. واسه روزهای تو خوابگاه. 
 از ۱۸ تیر خوابم نمیبره ولی گوش نمی کردم تا همین امشب و همین نیم ساعت قبل، وسط تاریکی و خیره شدن به صفحه ی گوشی، وسط فرستادن دکلمه های چارلز بوفسکی، پرنده ی آبی.
حماقت کردم! وسط صدای ضبط شده می خنده:) وسط صدای ضبط شده اشکم سر می خوره زیر بینیم و بوی عطرش میاد... و فقط زمزمه می کنم که آسمون از توی سنگ سرد روی جسمت پیداست. به گنجشک ها
گفته بودم خوابم نمیبره، لالایی خوند صداشو ضبط کردم.  لالایی شو حفظ بودم همیشه ولی ضبطش کردم. واسه روزهای تو خوابگاه. 
 از ۱۸ تیر خوابم نمیبره ولی گوش نمی کردم تا همین امشب و همین نیم ساعت قبل، وسط تاریکی و خیره شدن به صفحه ی گوشی، وسط فرستادن دکلمه های چارلز بوفسکی، پرنده ی آبی.
حماقت کردم! وسط صدای ضبط شده می خنده:) وسط صدای ضبط شده اشکم سر می خوره زیر بینیم و بوی عطرش میاد... و فقط زمزمه می کنم که آسمون از توی سنگ سرد روی جسمت پیداست. به گنجشک ها
امروز میخوام براتون اپلیکیشنی معرفی کنم که واقعا خیلی برای خودم جذاب بود و به دردم خورد!
مخصوصا اگه شما هم مثل من آدم استرسی هستین حتما این اپو داشته باشین.
────♡────
تو این اپلیکشین انواع و اقسام صداها هست مثل:
صدای جنگل، صدای نسیم ملایم، صدای آبشار، صدای قطار، صدای کافه، صدای شهر، صدای نرم ماشین لباس شویی( من دیدم بعضیا که با صداهای خیلی عجیبی آرامش میگیرن)، ملودی مدیتیشن، صدای بارون با ریتم های متفاوت، صدای برکه، صدای کهکشان و کلی ص
امروز میخوام براتون اپلیکیشنی معرفی کنم که واقعا خیلی برای خودم جذاب بود و به دردم خورد!
مخصوصا اگه شما هم مثل من آدم استرسی هستین حتما این اپو داشته باشین.
────♡────
تو این اپلیکشین انواع و اقسام صداها هست مثل:
صدای جنگل، صدای نسیم ملایم، صدای آبشار، صدای قطار، صدای کافه، صدای شهر، صدای نرم ماشین لباس شویی( من دیدم بعضیا که با صداهای خیلی عجیبی آرامش میگیرن)، ملودی مدیتیشن، صدای بارون با ریتم های متفاوت، صدای برکه، صدای کهکشان و کلی ص
❤️عطر عشق❤️تا رسید از پنجره عطر غذای خانگیبو کشیدی یک دل سیر از سر دیوانگیعطر نان کنجدی می‌پیچد و شکر خداسفره‌ام خالی نماند از برکت مردانگیخسته‌ای _دورت بگردم_ چای من آماده استتا تو شمع خانه هستی شادم از پروانگیسرپناه محکم گنجشک معصومت توییبا تو دیگر هیچ باکی نیست از بی‌لانگیمی‌پرد بی‌حوصله، غر می‌زند، کز می‌کندفنچمان را خسته کرده این یکی یکدانگیدر سکوت سرد این مردم زمستان جاری وخانه‌ات گرم است آقا! با همین پرچانگی...۲۵ دی ۹۸عاطفه
باز می خواهم از تو بگویم و این تکرار کلمات نیست، عطش عشق هست که می تراود و از درونم می جوشد. نمی دانم، نشمرده ام، نخواهم شمرد. چند بار گفته ام؟ چند بار خواهم گفت؟ که دوستت دارم. بگذار حتی بچه گانه باشد اما بگویم: دوستت دارم. بگذار عادی باشد نه شاعرانه اما بگویم: دوستت دارم. جز خدا چه کسی می داند، بعد از مرگم نگویم؟ دوستت دارم.باران می باربد و من در انتظارم تا اذان بگویند. آنگاه جا نمازم را بر می دارم و به حیاط پشتی می روم و در زیر درخت نارنج با گنجش
من محو پرنده های مهاجر میشوم. هوا که خنک میشود، آنها به گرمسیر میروند و فراموش میکنند که گندشان در سرزمین ما به یادگار مانده است.
من اینجا همه کاره بوده ام و هیچ کاره. من فهمیده ام که زیادی هم نباید خود را در بنگ و غم و جنون غرق کرد. گاهی آنقدر سرخوش میشوم که میخوام با قارقار یک کلاغ ضرب بگیرم و برقصم. شاید برای شما پیشامد شگفتی باشد، اما من گاهی با صدای یک گنجشک از خودم بیخود میشوم. گاهی با خودم تعارف پیدا میکنم و از خودم پذیرایی میکنم. گاهی ناز
بیدار شدم. هراسان و گیج. انگار که قرار است دنیا ترمزش را بکشد. چندشنبه بود؟ چه ساعتی بود؟ یادم نمی آمد.گیر افتاده بودم در برزخ ندانستن. کمی بعد فهمیدم همه چیز سر جای خودش است، خورشید دوباره طلوع کرده، گنجشک ها بازیگوشی می کنند، آدم ها سر کار رفته اند و دنیا هم فعلا زندگی اش را دودستی چسبیده. اما فکر کردم که باید شبیه پیرمرد انیمیشن آپ، یک عصای چهارپا بخرم و یک ساعت کوچولو از همین ها که درش باز می شود و یک زنجیر دارد و توی جیب جا می شود! از همان ها
با تیر و کمان کودکی امدر کوچه باغ های قدیمیدر انبوه درختان باران خوردهسینه ی گنجشکی را نشانه گرفته بودمکه عاشق تو شدمگنجشک به شانه ام نشستو من..شکارچی ماهری شدماز آن پس..هرگز به شکار پرنده ای نرفتمهر وقت دلتنگم آواز می خوانمپرنده می آیدپرنده می نشیندپرنده را می بویمپرنده را می بوسمپرنده را رها می کنمو چون شکار دیگری می شود..کودکی ام را می بینم..در انبوه درختان باران خوردهبا بوی کاهگل..و آواز پرنده..به خود می پیچد و گریه می کند..های آواز..چقدر ت
شنیدم دلت می خواد یکی از اون مزرعه های رویایی فرانکفورت رو بخری. مطمئنم هیچ‌وقت پولت به اون خرجا نمی رسه و مجبور می شی باز ریسک کنی، چنان روزی، آدمِ من توی کارخونه با یه تلفن روزگارت رو سیاه می کنه، اون وقت من هستم و تو. منتظرم باش. چقدر دوست دارم توی چنان وضعیتی قیافه ت رو ببینم. فعلا کاری کردم که زندگی خوش این دختر کوچولوت تلخ بشه!_________________#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش به قلمِ #محمد_حنیف یک تراژدی است. دختر و پسری که طبق سنت به نام هم خورده ان
-
تام Tam:
کاملا، دقیقا، تمامٍ ، بی کم و کاست
.
مثال:
Tam iki saat səni gözlədim
دقیقا دو ساعت منتظرت موندم
Üstüm başım tam qara olmuş
سر و روم کاملا سیاه شده
Tam buradan keçirdim ki onu gördüm
دقیقا از اینجا داشتم رد میشدم که اونو دیدم
Tam yanlışları düzəltdik
تمام اشتباهات رو درست کردیم
Tam istədiyim oldu
دقیقا همونی شد که میخواستم
Tam sərçələr budaqda oturublar
همه گنجشک‌ها روی شاخه نشسته‌اند
@turkce_fa
مشاهده مطلب در کانال
نقد فیلم خورشید ساخته مجید مجیدی؛
پدوازده سال منتظر ماندیم برای بازگشت یکی از بهترین کارگردان‌های تاریخ سینمای ایران به همان سبک محبوبش که با فیلم‌هایی همچون «رنگ خدا»، «بچه‌های آسمان» و «آواز گنجشک‌ها» در خاطر عموم مردم جاودانه شده‌اند. در تمام این سال‌ها، خیلی‌ها از مجیدی قطع امید کرده بودند و بعید به نظر می‌رسید دوباره فیلمی، حتی شبیه آن آثار اصیل، روی پرده‌های نقره‌ای این کشور به نمایش درآید. او اما، حالا با اثر تازه‌اش که در ک
جملاتی که با طلا باید نوشت؛ 
1.. گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان”درد”می کشند ..                               2..“پایِ “معرفت که میاد وسط “دستِ “خیلیا کوتاه میشه. .3..یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت.. اگه خودتو بگیری میندازنت !4..مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :معذرت میخوام ..5..مزرعه را موریانه خورد،ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم ،لعنت به این حماقت!6..آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوس
از جمله گونه های گیاهی شهرستان انار میتوان به بادام کوهی،کیکم،تاغ،زرشک،قیچ و گز اشاره کرد.
همچنین اسکنبیل،اشنان(به جای صابون استفاده می شده است)،متکی،تارم،تلخه،مور،شور،چرخه،آدور(خار)سلمون،پنج کلاغو،دوسو،یونجه،گرگو،شیرو،کسرک،از جمله گونه های علفی شهرستان انار است.
دلیجه،جفد،گنجشک،غودی،پخته،چرناسک،دم زنو،خفاش،شونه سر،هفت رنگ،بلدرچین،شانه به سر،سنقر،لک لک،هوبره،بوتیمارو...از جمله پرندگانی هستند که در انار و تالاب فرهنگ آباد انا
یک پلنگ تیزپا و قدرتمند، اگر با هزار کیلومتر سرعت هم بدود؛ باز نمیتواند؛ به پرواز درآید. 
ولى، یک گنجشک کوچک با کمترین سرعت هم پرواز می کند. 
زیرا براى پرواز نیاز به بال داریم؛ نه قدرت و سرعت!
 بالِ پرواز ما انسانها، ذهن ماست. موفقیت، هیچ ربطى به هیکل، زیبایى، جنسیت، قدرت، سن و سال، داخلى و خارجى بودن ندارد!
درصد موفقیت انسانها بستگى به درصد استفاده از قدرت ذهنشان دارد.
ادامه مطلب
امروز شنبه است. ساعت شیش صبح هم هست. هوا بدجوری خوب است. بذار توصیفش کنم.
توده ابری سیاه بالایِ سرم هست و صدای گنجشک‌ها به گوش می‌رسد. البته موسی‌‌کو‌تقی (یاکریم) هم رویِ سیم‌هایِ برق نشسته بود و همان آواز معروفش را سر می‌داد. نم‌نم‌ی باران بر رویِ موزائیک‌هایِ حیاط می‌نشیند. سرم را تا آنجا که امکان دارد به آسمان خم می‌کنم. دهانم ناخودآگاه باز می‌شود.
عجب صبحِ شنبه‌ای شده است. خورشید با نورِ نچندان محکمِ طلائی رنگش، یادآور تلاش در این
 
قاعدتن بعد از نمازِ صبح کِ خوابت نَبَرد باید بنشینی دعا بخوانی یا قرآن تلاوت کنی تا از سفره ی پهن شده ی روزی خورده نانی برای روزِ پیشِ رو عایدت شود؛
 امروز سحر را اما نشستم بِ گوش دادنِ سازِ تهمورسِ پور ناظری؛
چشم هایت را کِ ببندی در پشت پلک هایت می بینی کِ در لا بِ لای صدای بالِ فرشتگان کِ از دامانشان نقره می پاشند سحر هنگام بر روی سرِ گنجشک های ذکر گو، صدای ساز تمامِ ذراتِ عالم را بِ رقص در آورده است، رقصی سِحر آمیز و نیمه روشن...!و هنگامی کِ
امروز شنبه است. ساعت شیش صبح هم هست. هوا بدجوری خوب است. بذار توصیفش کنم.
توده ابری سیاه بالایِ سرم هست و صدای گنجشک‌ها به گوش می‌رسد. البته موسی‌‌کو‌تقی (یاکریم) هم رویِ سیم‌هایِ برق نشسته بود و همان آواز معروفش را سر می‌داد. نم‌نم‌ی باران بر رویِ موزائیک‌هایِ حیاط می‌نشیند. سرم را تا آنجا که امکان دارد رو به آسمان بلند می‌کنم. دهانم ناخودآگاه باز می‌شود.
عجب صبحِ شنبه‌ای شده است. خورشید با نورِ نچندان محکمِ طلائی رنگش، یادآور تلاش در
چند روزیه که یه گنجشک کوچولو، هر روز صبح، ساعت 4 و 56 دیقه تا ساعت 5 و 5 دیقه  و هر بعد از ظهر، ساعت 2 تا 3 میاد و کنار پنجرم میشینه و آواز می خونه و باید بگم که به بهترین روش ممکن بیدار میشم و بعد از ظهر ها، خستگی از تنم در میره!
حداقل تا وقتی هست و میخونه لبخند از رو لبم پاک نمیشه! :))
فکر کن هوا آفتابی باشه، صدای گنجشنک هم اضافه بشه بهش! دیگه نور علی نوره...
این چند روز وقتی می بینم اومده، تو پوست خودم نمی گنجم!
ولی چرا؟ اون یه پرنده بیشتر نیست!
اتفاقا چو
بالاخره کتابی را که دستم بود، تمام کردم.
کتاب صوتی «آن بیست و سه نفر» خودنوشت احمد یوسف زاده به گویندگی احمد گنجی
موضوع کتاب: دفاع مقدس
معرفی کتاب:بعدا اضافه میکنم
*این دومین تجربه شنیدن کتاب صوتیم بود برخلاف قبلی که گوینده از متن کتاب میخوند این بار صداگذاری و تغییر صدای گوینده و صوت های متفرقه مثل صدای گنجشک ها و طبیعت و حتی صدای ماشین و تانک و موسیقی های بی کلام و مرتبط با حال و هوای کتاب به جذابیت کتاب صوتی افزوده بود.
*صدای آقای احمد گنجی
دیروز خیلی راحت‌تر و بهتر از اونی بود که اونقدر براش غصه خوردم. نه احساس تنهایی کردم، نه رو زدم، نه کسی اعصابم رو خرد کرد، نه توی کارم کم آوردم و کم گذاشتم و نه هیچکدوم دیگه از گمانه‌زنی‌هام.دیروز فهمیدم خیلی از چیزایی که مدت‌ها بود تمرین کرده بودم رو یاد گرفتم. فقط هنوز خبر نداشتم که چه تغییرات و اصلاحاتی توی شخصیتم اتفاق افتاده‌.خلاصه اومدم بگم اگه سختتونه، اگه حالتون خرابه، اگه ترسیدین و دوست دارین دو روز بمیرین تا بگذره این لحظه‌های
 
یه جایی از کتاب کافکا در کرانهپسره به میس سائه کی میگه دوستش دارم ولی ترس از دست دادنش هر لحظه با منه.میس سائه کی میگه تاحالا به گنجشک های روی درخت نگاه کردی؟ هر بار که باد میاد میدان دید پرنده تغییر میکنه ولی پرنده چطور باهاش کنار میاد؟ پرنده مدام سرش رو بالا و پایین میبره تا با شاخه منطبق بشه..سرشت پرنده اینه بدون اینکه به کارش فکر کنه این عمل رو انجام میده. اما تو آدمی! بنظرت زندگی اینجوری خسته کننده نیست؟مدام سر تکان دادن روی شاخه ای که ت
کلیر رفت و گنجشکم رو برد با خودش!از وقتی سرم رو گذاشتم روی بالشت یک ریز خواب میبینم که مهندس بهم میگه بیا تا برمت پیش روانشناس تو داری ذره ذره آب میشی!توی خواب اون دختر افریطه ام بود انگاری!لعنت بهش میدونم که هنوز دست از سر مهندس برنداشته ...
دارم دل دل میزنم که شماره کلیر رو پاک کنم !آخه این ادب و احترام حالیش نیست !برو امیدوارم هرکجا که هستی فقط سالم بمونی تا گنجشکَ م رو بزرگ کنی !که میدونم گنجشک تمام گریه هاش از سر اینه که تو همش چرند پرند میگی
مشخصات فنی دسته چوبی چکش
ابزار با کیفیت و مقاوم ساخت ایران
جنس دسته از چوب زبان گنجشک
مقاومت و سختی مناسب
جلوگیری از خستگی به واسطه دسته  از نوع چوب
موجود در طولهای 24 الی 36 سانتی متر
12 ماه ضمانت

قیمت: 30,000 تومان
خرید:989308962799+
 
من اگر بمیرم هم، دور از انتظار نیست که زود زنده شوم. بینِ دیوارهای گذار، نامرئی عبور می‌کنم و صدای خنده‌ی شاد دخترهای کوچکم، شادم می‌کند. آن‌ها به من شبیه‌اند، روی زمین بند نمی‌شوند، بازی‌شان شبیه دعوای گنجشک‌هاست، پُر از پرپر و جیک‌جیک و هوا، مثلِ آب بازی‌ست، زمانِ دلت را همان‌ شکلی می‌دزدد و به جایَش از  یک دنیا لبخندِ بی‌هوا جا می‌مانی و به جایَش می‌رسی، و دلت هنوز هم خنک می‌شود.
من اگر بمیرم، به تمامِ خانه‌هایی که زیسته‌ام سر
زندگی سخت بود؛ سخت‌تر شد. رنگش طوسی بود؛ نوک‌مدادی شد. اما آدم باید میان مرداب هم برای خودش نیلوفر پیدا کند. مثلا یکی از نیلوفرهای زندگی من این است که آدم‌ها را در ذهنم با جملاتی از قبیل «فلانی که در ریاضی نفهم است» و «او که قشنگ می‌خندد» و «فلانی که صدایش خوب است» به یاد نمی‌آورم. به‌جایش با خودم می‌گویم «استعدادش در ریاضی یواش است»، «خنده‌هایش بوی سیب گلاب می‌دهد» و «در گلویش انگار سهره نشسته». این‌جور نگاه کردن به آدم‌ها قشنگ‌تر نی
همه چیز شکل بهار است. گنجشک ها آواز می خوانند‌‌. خانه به هم ریخته و خالی از فرش است. عطر گوجه پلوی مامان خانه را برداشته. هوای کرمان گرم است. آفتابی است. درخت خرمالو نزدیک به جوانه زدن است. چند روز دیگر خانه مرتب می شود. سین های سفره هفت سین را تهیه می کنیم و باغچه را هرس می کنیم. خودم را در آیینه نگاه می کنم و به امسال فکر می کنم. به امسال که جز دوست داشتنت، سخت و باشکوه دوست داشتنت هیچ نداشت‌‌. اگر دوست داشتنت نبود آبان و دی و بهمن و اسفند را چگو
پنجره
را باز می‌کنم تا نسیم ملایم تابستان قدری هوای محبوس در خانه را سر بکشد و بی‌رمقی
این روزها را با خودش ببرد تا دورها... صدای یاهوی یاکریم‌ها و جیک‌جیک گنجشک‌ها و
هوهوی بادها و رقص گروهی برگ‌ها در خانه می‌پیچد.

آرامش،
با دامن سپید و توری‌اش از دل پرده‌ها عبور می‌کند و دستش را دراز می‌کند سوی من.
به هم دست می‌دهیم...
قلب ، مهمانخانه نیست که آدم‌ ها بیایند دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند... قلب، لانه‌ ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد..
قلب؟ راستش نمی دانم چیست ، اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است!
نادر ابراهیمی

+داش مشتی ها میگن : دل که کاروانسرا نیست بیان و برن !
++دل حرمت داره . اگر حرمت دل را شکستیم یعنی حرمت مهربانی و انسانیت را 
حرمت عشق را شکستیم .
و اگر چنین کرده ایم به نظرتون هنوز میتونیم ب
 
فرخنده میلادت مبارک تک ستاره
دم ها به سینه حبس و دلها بیقراره
اردیبهشت زیباترین فصل بهاره
بارون و گل سبزه فراوونه هواره...
 
ماهت نشسته پشت ابر رو بر گرفته؟
خدا که هست، کنارته عیبی نداره
اخم و کنایه نو به نو از سر گرفته؟
مهم به یادت بودنه فرقی نداره!
 
بارون نشه چشمای آهوی تو امروز
میلادته... عزیز دل شگون نداره
چشم دلت رو عاشقونه سوی حق دوز
عشقی که در قلب توئه مجنون نداره
 
کلاغ پَر و گنجشک پر و مه پَر پَرونه
با اینهمه به راهشه چشم انتظاره
عاشقت
#سحرنوشت ۲حرف زدن خوب است. گاهی فکر می‌کنم آدم اگر حرف نزند دق می‌کند، در خود می‌پوسد. اما من دلم می‌خواهد با تو حرف بزنم. دلـ⁦❤️⁩ـم می‌خواهد بنشینم کنارت و زل بزنم توی چشم‌های آشنایت و با ذوق برایت حرف بزنم. هی درد دل کنم و هی تو سربجنبانی و آرام بگویی: «می‌دانم، همه را می‌دانم» آن وقت است که تمام اصول روانشناسی مکالمه را دور می‌ریزم و عاشق همین «می‌دانم» گفتن‌های وسط کلامت می‌شوم. اصلا همین که تو می‌دانی کافی‌ست، گفتن من فقط بهانه
به وقت شام...
بنا به تعاریف و توصیفات بطنیة دوستان ترس داشتم که ببینمش...
هم منتظر صحنه های مشمئز کننده
هم نگران تلخی های سنگین...
اما او حاتمی‌کیا بود...
مرد مرز های میلیمتری...
فرق است بین حماسه تا خشونت...
و چه زیبا این حماسه را به تصویر کشید...
داستان جالبی
شخصیت پردازی حاتمی‌کیایی...
جوان تراز انقلابی...
تنها مشکلکی که درَش دیدم ترسی بود که اواسط فیلم زیاد از حد در دل کاپیتان علی بود...
اما زیبایی فیلم رشد او بود...
بچه تخس اول فیلم...
جوان شجاع آخر...
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،
بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و
برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان...
احمد شاملو
من عاشق نمی شوم این را می توان از نگاه های رو به پایین هنگامی که از پیاده رو عبور می کنم متوجه شده باشی. شاید دروغ می گویم چون من زنده هستم و دارم لبخند می زنم! مدت های هست که می توانم تو را در صندلی شاگرد بنشانم و زمانی که سرعت و زمان ادغام می شوند به گوشت بسپارم ترانه های که به من حس زندگی می دهند. بهتر نیست؟ بگویم: متاسفم، که تلاشی برای با هم بودن نمی کنم! در حالت عادی من انتظار رفتنت را می کشم، اما هنوز ایستاده ای! فکر کنم متوجه شدی؟ زمانی میگذر
 به‌خاطر آن صبح روشن که نور در کوچه می‌پاشد و لنگه کفش کتانی آویزان از سیم برق در نسیم تاب می‌خورد. به‌خاطر گربه‌ی کوچک پشمالویی که خمیازه‌کشان سرکوچه به انتظار من می‌ایستد. برای چنارهای بلند خیابان که با خم‌کردن شاخه‌هایشان به‌هم سلام می‌کنند. برای گنجشک‌های خاله‌زنک جلوی صف نانوایی. به محله‌ی قدیمی ما و خانه‌های پرقصه‌اش، به روضه‌های خانگی و پیرزن‌های خمیده و قاب عکس بچه‌های دور از خانه و رفته‌ و نیامده‌شان. برای مادرم، برا
این حجم از بغض غیر قابل هضمه برام بعد از این همه جیغ زدن ! فقط باید بگم تو دقیقا همونی هستی که باید اول از همه شماره ات رو پاک میکـردم !ولی ...
گنجشک قشنگم شاید بخاطر اخلاق مزخرف کلیر هیچ وقت نبینمت ! درد داره این حجم از ناراحتی و ترک یک نفر از اجبار بیش از حد "بیشعوری " یه نفر نفهم دیگهـ... ! یه روزی از اون روزها شاید خودت بیای و بگی من دارم تاوان تمام خستگیهای تو فقط هم از سر حرفای خودم رو دارم میکشم ! اینو که مطمئنم پس میدید نه به این زودی حداقلش شاید
  خانه ساکت است . بی هیچ دیالوگی. و فقط گهگاه مونولوگی از صدای خودم  را می شنوم که کلماتی ازکتاب  " ده پرسش از دیدگاه جامعه شناسی " را زمزمه می کنم. اما بیرون همهمه ای است. گنجشک هایی که روی دو درخت توت پشت پنجره نشسته اند بی وقفه سر و صدا می کنند. اما من در سکوت خانه به جامعه شناسی فکر می کنم . به معلم سال اول دبیرستان مان آقای رازبان . به آن هیکل ترکه ای و کت و شلوارهای کبریتیِ تیره اش. به آن سر بی مو و براق، که همیشه سعی داشت موهای بلند پشت گوش را از
چه خوب می شد اگر بعد از این بهانه نگیرم
سراغ هیچ کسی را در این زمانه نگیرم
چه خوب می شد اگر بی خیال خاطره بودم
که دسته دسته گل از دست رودخانه نگیرم
سرم به کار خودم باشد و خیال بلندم
چنان که هیچ سری را به روی شانه نگیرم
دلم گرفته چه می شد که بی تو دلخوشی ام را
از این انار ترک خورده، دانه دانه نگیرم
مرا ببر به همان کوچه، قول می دهم این بار
گلوی نازک گنجشک را نشانه نگیرم
اگرچه فاصله ها زیر پای راه نشستند
که دست های تو را باز کودکانه نگیرم
به رغم این ه
تو چند روز گذشته اوضاع زندگی مشترکمون نسبتا آروم و بی دردسر بوده.ناراحتی خاصی بینمون پیش نیومده.گاهی حس میکنم نسبت به همسرم بی حس و بی تفاوت شدم.سعی میکنم توقع و انتظاری ازش نداشته باشم تا خودمم کمتر اذیت بشم.همسرم آدمیه که خیلی کم احساساتشو بروز میده.ابراز علاقه نمیکنه،خیلی کم پیش میاد از چیزی به وجد و هیجان بیاد.
من برعکس،با دیدن کبوتر و گنجشک و گربه های ملوس به شدت به هیجان میام،احساساتمو بروز میدم،خیلی گریه میکنم،باصدای بلند میخندم...
ه
جیب هایم را پاره کرده اند، خواب که بودم. کسی به ماورای زندگی ام دست درازی کرده است، تمام رنگ ها را به هم ریخته، با دلقک های خسته بازی کرده است. لبخند هایشان بریده است.
گنجشک ها رفته اند، دختربچه ها گریه می کنند، گذشته از یاد رفته است، صدای ناله هایشان همه جا هست. 
زمان را گم کرده ام، عقربه های ساعت دیواری شکسته‌اند. خورشید، خیره به ابر‌هاست، به او پشت کرده‌اند.  غمگین زمین را می‌نگرند.
روی دیوارها پر از قاب‌های خالیست. ماجرایی که گمان می کنم
واقعا دیگه نمی دونم معنی امید و ناامیدی چیه و چه حرفی امیدوار کننده است و چه حرفی ناامید کننده !
به هر چی نگاه میکنم یک موضوع بارز میاد جلوی چشم ام . یک شیب تند به سمت پایین . اونقدر اوضاع را نابسامان میبینم که دیگه کمال گرایی من و تفکر نقادم را هم لازم نداره تا بگن اوهوی چرا اینجاش اینجوره و اونجاش اونجور !
انگار همه چیز و همه کس در رالی سقوط شرکت کردند .
خب شاید بشه گفت : اوضاع ما آدما بدجور ناامید کننده است !
اما هنوز یک اتفاقاتی هم میافته که حوا
آخ. عزیزم، سلام.
از آخرین باری که برات نوشتم مدت‌ها می‌گذره. اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی بود که خوب بهت گوش دادم. که شنیدمت. دیشب شب سختی بود، مهم نیست چرا، مهم اینه که الان من روی صندلی چرخدار روبه‌روی پنجره اتاق، روبه‌روی درخت انار و شمعدونی‌های مامان نشستم و خورشید با دست های گوشتالو و گرمش صورتم رو نوازش میده. و آسمون رو می‌بینم که یک‌پارچه حریر آبی رنگ روی خودش انداخته، چشم‌های خمارش رو بهِم میدوزه و با لبخند نفسش رو بیرون میده، ن

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آسیه سلطانی مشاوره کنکور